Wednesday, March 28, 2018

پرسش ها و هشدارهای عفرین



شنبۀ گذشته (24 مارس) تظاهراتی گسترده علیه تجاوز نظامی رژیم اردوغان و مزدوران جهادی اش به کردستان سوریه و در اعتراض به کشتار مردم عفرین، به طور همزمان در کشورهای مختلف برگزار شد. این آخرین حرکت از سلسله اعتراضاتی بود که نزدیک به سه هفته (از زمان آغاز هجوم ارتش ترکیه به این منطقه) در پایتخت ها و شهرهای بزرگ و کوچک اروپا جریان داشت. هفته ای پیش از این، بسیاری از تظاهرکنندگان فکر می کردند فشردگی جمعیت عفرین و ادامۀ ورود نیروهای جدید به شهر با هدف مقاومت، دولت اردوغان را دچار تردید می کند. فکر می کردند ارتش ترکیه در هراس از عکس العمل جهانیان به پای کشتار گسترده نمی رود. اما جلادان با بمباران تنها بیمارستان شهر نشان دادند که این فکر، توهم است و بس. چراغ سبز کشتار را واشینگتن و مسکو و بروکسل روشن کرده بودند. دعای خیر تهران و دمشق هم بدرقۀ راه قصابان آنکارا بود.
در جمع تظاهر کنندگان، خشم می دیدی و بهت و احساس درماندگی. خشم و بهت از وحشیگری و وقاحت پایان ناپذیر رژیم اردوغان. احساس درماندگی در برابر همدستی آشکار قدرت های امپریالیستی با قاتلان و سکوت عامدانۀ رسانه های غرب. شاید خیلی های شان انتظار داشتند که این بار عفرین همان جریانی را راه بیندازد که کوبانی راه انداخت؛ آتش امید را در دل مردم روشن کرد و با حمایت گستردۀ جهانی روبرو شد. اما آن روزها داعش بود و هراس اروپایی ها از «ناامنی» و منفعت به هم گره خورده و مقطعی قدرت های امپریالیستی و تبلیغات پر سر و صدای رسانه های غرب که از تاثیرش بر افکار عمومی نباید غافل شد. امروز، «خطر داعش» رنگ باخته و منفعت آمریکا و اروپا در حفظ و تحکیم ناتو در برابر رقیبان روسی است و اتئلاف های نظامی و صف بندی های سیاسی در خاورمیانه چنان شده که بخشی از چپ ها و جریان های ضد سرمایه داری غرب حاضر نیستند پشت رهبری جنبش کردستان سوریه را بگیرند؛ چون این کار را نهایتا و عملا به سود حضور امپریالیسم آمریکا در منطقه می دانند.
نمی دانم در میانۀ بهت و خشم، کسی به این فکر می کرد که پراگماتیسم و «سیّال» کردن اصول انقلابی، معنایی جز بی دورنما کردن انقلاب و جهت گم کردگی توده ها ندارد. کسی به این فکر می کرد که سیاست را بر اساس «دشمن دشمن من دوست من است» طراحی کردن، نیروهای مردمی را به سمتی می راند که نیروهای قدرتمند صاحب دولت و سرمایه و استراتژی ترسیم می کنند؟ کسی به این فکر می کرد که نتیجۀ این کار، از کف دادن نقاط قوت در جنگ با دشمنان رنگارنگ منطقه ای است؟ نتیجه اش از دست رفتن دستاوردها و مهم ترین آن ها یعنی اعتماد و حمایت توده ها و روحیه فداکارانه مردم در نتیجه تحمیل شکست هایی از نوع عفرین است؟ بحث های گوشه و کنار تظاهرات نشان می داد که  یکی از نتایج این سیاست، زیر سوال رفتن استراتژی انقلابی و امکان پیشبرد جنگ انقلابی و ساختن جامعه و ساختار سازماندهی متفاوت و آلترناتیو در ذهن شکست خوردگان است. بر چنین بستر ذهنی است که «راه حل های سیاسی مورد پذیرش جامعه جهانی» جا می افتد: همان حکایت بی سرانجامِ تلاش برای جا باز کردن در میان تضادها و رقابت های منطقه ای، تا شاید روزی سهمی از کیک قدرت سیاسی و اقتصادی نصیب مان شود.
مونیتورهای بزرگ در حاشیۀ میدان ها، فیلم بمباران عفرین و کشته ها و زخمی های غیر نظامی و شماری از مبارزان مسلح را در حال مقاومت در آخرین سنگرها نشان مان می داد. سرودهای انقلابی به ما از مقاومت تا آخرین نفس و آخرین نفر می گفت. اما همه می دانستند که جنگ در شرایط نابرابر، هر اندازه هم که از پشتیبانی مردمی برخوردار باشد، هر اندازه هم که علیه ستمگران خونریز حقانیت داشته باشد آسان پیش نمی رود. بغرنج، دشوار، پیچیده. این ها صرفا کلماتی روی کاغند. و تا زمانی که صرفا با حرف و نوشته سر و کار داریم، می شود پرچم انقلاب در دست از دل دشواری ها و پیچیدگی ها به آسانی با عبور کرد و به فردای روشن رسید. اما در گرداب واقعی تضادها و رقابت های خونین، به ویژه زمانی که در جایگاه رهبری یک جنبش توده ای نشسته باشی و ساختاری حکومتی ـ هر چند شکننده و موقتی ـ بر پا کرده باشی، مسئولیت زندگی و روحیه و آینده مردم را به دست گرفته ای. حرف بی حساب و عمل نسنجیده ات می تواند به قیمت قربانی شدن هزاران نفر تمام شود. تصمیم به ایستادن و عقب ننشتن از سنگرهای مقاومت یک شهر می تواند جنبش را چنان به خاک و خون بکشد که تا مدت ها نتواند خود را از زیر آوار روحیه باختگی و نومیدی بعد از شکست بیرون بکشد.
در جمع تظاهرکنندگان، بحث بود و پرسش های گزنده. این مردم همان ها بودند که طی سه هفتۀ گذشته بارها در تظاهرات های شان فریاد کرده بودند «ما خواهان راه حل سیاسی برای کردستان هستیم». ادامۀ پیشروی ارتش ترکیه و همراهی قدرت های امپریالیستی و مرتجعین منطقه با این حرکت و سرانجام سقوط عفرین، این شعار را دود کرد. پوچی و ناکارآمدی اش را نشان داد. حالا می پرسیدند آیا اصلا می توان در برابر تکنولوژی تسلیحاتی برتری که امپریالیست ها در اختیار ارتش ترکیه (بازوی شرقی ناتو) گذاشته اند ایستادگی کرد؟ آیا مقاومت عفرین پیشاپیش محکوم به شکست نبود؟ دیگرانی بودند که می گفتند سرنوشت سایر مناطق کردنشین، از  سوریه گرفته تا منطقۀ شنگال در عراق، به سیاست منطقه ای ترامپ و تغییرات جدید در کابینۀ آمریکا وابسته است. اگر آمریکا اردوغان را تهدید کند و به بقیۀ بازیگران صحنۀ جنگ نشان دهد که از اینجا به بعد حاضر به عقب نشینی نیست، شاید وضعیت برای کردها بهتر شود. کسانی هم فراخوان پ. ک. ک. به انجام عملیات و درگیری مردم با نیروهای ترکیه در منطقۀ کردستان را انتظار می کشیدند و این را، تنها راه برگرداندن ورق و به شکست کشاندن تجاوز نظامی اردوغان می دانستند. در این میان، کمتر کسی به نقاط ضعف پایه ای و شکنندگی و بحران نظام جهانی سرمایه داری فکر می کرد. کمتر کسی به ظرفیت های پنهان و روندهای غیر قابل مهاری که می تواند از دل آشفتگی و جنون و جنایت این سیستم و اربابان و حافظانش سر بلند کند فکر می کرد. کمتر کسی به فکر انقلاب اجتماعی در کل منطقه با وجود گوناگونی ها و ویژگی های هر کشور و یافتن راه های تدارک این انقلاب و ساختن ابزار مورد نیاز برای انجامش بود. کمتر کسی فکرش ورای «ملت ستمدیدۀ من» می رفت. سیاست کمونیستی و نگرش انترناسیونالیستی حضور نداشت. آلترناتیو انقلابی در برابر سیستم غایب بود. 
اما آنچه بر عفرین گذشت یک واقعیت مهم دیگر را هم به نمایش گذاشت. نشان داد که سیاست قدرت های امپریالیستی و دولت های مرتجع و ستمگر منطقه، بر هم نخوردن مرزهای توافق شده است. آن ها می خواهند ساختارهایی را که برای چندین دهه حافظ نظام های استثمار طبقاتی و سلطۀ امپریالیستی بوده حفظ کنند. آن ها اجازه تشکیل دولت ملی و حق تعیین سرنوشت به ملت های ستمدیده نمی دهند. آنچه می بینیم اعمال تبعیض در عرصه های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی است و ادامۀ سرکوب و در صورت لزوم تشدید سرکوب از جمله به شکل تجاوز نظامی. به همین صراحت. حرکت دولت ترکیه و ائتلاف اردوغان ـ گرگ های خاکستری و ناسیونال شووینیست های آتاتورکی علیه ملت کرد یک اقدام ستمگرانه ملی است. علیرغم حضور و تداخل تضادها و منافع و رقابت نیروهای طبقاتی گوناگون از جمله امپریالیسم آمریکا و امپریالیسم روسیه، جنگ نیروهای سیاسی ـ نظامی کرد با ارتش ترکیه یک جنگ نیابتی نیست. طرفین این جنگ، ماهیت یکسان ندارند. این جنگ، علیرغم دست اندازی و مداخله و آلوده سازی امپریالیسم آمریکا، علیرغم جهت گیری و اهداف طبقاتی رهبران کردستان سوریه، تضاد ملت ستمدیده و ملت ستمگر را بازتاب می دهد. واکنش سیاسی توده های کرد نسبت به تجاوز ترکیه، نه فقط در کردستان سوریه که در کشورهای منطقه و در سطح دنیا، ریشه در این تقابل دیرینه ـ در این تضاد حل نشده ـ دارد. اگر از دل تضادهای به هم گره خورده و پیچیده منطقه، این واقعیت تشخیص داده نشود، اگر رفتار و موضع سیاسی در قبال وقایع منطقه بی توجه به این واقعیت اختیار شود، سرانجامی جز انفعال و خنثی ماندن در این صحنۀ متحول ببار نخواهد آورد؛ علیرغم هر شعار و هر ادعا.



Friday, March 16, 2018

نفرت از استیون هاوکینگ



مراسم متعدد اهدای نشان افتخار و ارج گذاری، فرصت حضور در رسانه ها و انجام مصاحبه، اجازه نشر و فروش آثار در تیراژ میلیونی و به زبان های گوناگون. استیون هاوکینگ از همۀ امتیازات برخوردار بود. اگر از بار منفی این واژه بگذریم، یکی از «سلبریتی»های زمانۀ ما بود. اما سلبریتی بودن مانع از آن نشد که آماج تیرهای تنفر و تبلیغات زهرآگین اربابان جهل و خرافه قرار گیرد.
چند روز پیش که تصویری از هاوکینگ جوان را با چوب دست در کنار «طارق علی» و «ونسا رد گریو» در صف اول تظاهرات 1966 علیه تجاوز نظامی امپریالیسم آمریکا به ویتنام دیدم، به گرایش و حساسیت سیاسی او بیشتر پی بردم. ذهن پیچیده هاوکینگ آیینه ای بود که عمق و گستردگی کیهان را باز می تاباند. توان و زبانِ هاوکینگ شگفت آور بود در معرفی تئوری ها و فرضیه های علمی و نوآورانه در قلمرو فیزیک و کیهان شناسی، به ساده ترین شکل ممکن، با طنز و کنایه های به جا. او توانست بسیاری را به علمی دیدن پدیده ها و رخدادها علاقمند کند. دست بسیاری را بگیرد و در قایق دانش بشری بنشاند و با خود به اقیانوس بی پایان ماده و شناخت ببرد، باد در بادبان نسبیت بیندازد و به موج های کوانتوم بزند.
سال ها پیش هاوکینگ را با «تاریخ مختصر زمان» شناختم که «مختصر» بودنش، گول زننده بود درست همان طور که «عامه فهم» بودنش. با وجود این، هاوکینگ با «تاریخ مختصر زمان» در باغ سبز را نشان مان می داد و اغواگرانه درگیرمان می کرد. ذره بودن مان را در بیکرانگی عالم به رخ مان می کشید. نادانی و محدود نگری مان را به چالش می گرفت. و مهم تر از همه، تشویق مان می کرد که از جهل فاصله بگیریم و بخواهیم بیشتر بخوانیم و فکر کنیم و بدانیم. 
سال 2011 بود که هاوکینگ در همکاری با «لئونارد ملودینو» فیزیکدان آمریکایی، کتاب پر سر و صدای «گراند دیزاین» (طرح بزرگ) را منتشر کرد. آنچه باعث جنجالی شدن «گراند دیزاین» در رسانه ها شد، اعلام «نبود خدا» یا «بی نیازی علم و کائنات از وجود خدا» در مصاحبه ای بود که هاوکینگ به مناسبت انتشار این کتاب انجام داد. تفاوت دیدگاه هاوکینگ در این کتاب نسبت به «تاریخ مختصر زمان»، فقط به شخص خدا محدود نمی شد! «گراند دیزاین» احتمال صحت یك تئوری میدانی یكپارچه برای توضیح كاركرد كل كائنات را كه مد نظر آلبرت اینشتین و دانشمندان دیگر بود زیر سوال می برد. در مقابل، جهان عینی را با نظریه «م» توضیح می داد كه اینك مورد توجه بسیاری از فیزیكدانان مدرن است. (تئوری «م» ، کیهان یا كیهان ها را با یازده بعد فضا ـ زمان توضیح مى دهد و امكان وجود 10 به توان 500 جهان مختلف را مطرح می كند. جهان هایی كه هركدام قوانین مخصوص به خود را دارد و ما تنها یكی از این جهان ها را به طور نسبی می شناسیم.) «گراند دیزاین» ما را با عظمت و بی انتهایی كائنات رویارو مى کرد. می دیدیم که انسان در اینجا فقط ذره ای كوچك و گذرا است در دریایی از فرایندها و تصادف ها و پدیده های بیشمار كه مرتبا در حال تولد و تحول و مرگند. می دیدیم که به چنین موجودی به هیچ وجه نمی توان لقب «اشرف مخلوقات» داد. می دیدیم که دنیای انسان ها «خیمه شب بازی بزرگ الهی» نیست كه داستان معادگرایانه اش از قبل نوشته شده باشد و دست قادر مطلق، بازیگران عروسكی اش را با نخ های نامریی هدایت كند. تئوری های علمی هاوكینگ نشان می داد که تحول كائنات و حیات نه براساس یك نظم همه جانبه و جامع و بی نقص بلكه بر اثر بی نظمی، عدم تطابق، عدم هماهنگی و رشته ای از تصادف ها صورت گرفته است. بنابراین منطق وجود آفریدگار مطلق و كامل و هوشمندی كه همه پدیده ها و فرایندها را در گذشته و حال و آینده طراحی كرده و به جریان انداخته، پنداری پوچ است.
در این زمانۀ واپس گرایی و تاریک اندیشی، «ارتداد» هاوکینگ بی عقوبت نماند. حملات شبه روشنفکران و آکادمیسین های مومن و مقامات مذهبی و دنباله روانِ بی چهرۀ لایک زن و کامنت گذار به هاوکینگ آغاز شد. گروهی به او خرده گرفتند که چرا پا را از گلیم علم فراتر گذاشته و یقۀ اعتقادات مردم را گرفته است. گروهی به او هشدار دادند که در این دعوا پیروز نخواهد شد چون عدم وجود خدا اثبات شدنی نیست! گروهی او را به جرم تلنگر زدن به جهل رایج، «جاهل» لقب دادند. هاوکینگ ایدئولوژی حاکم را با علم زیر سوال برده بود. در مقابل، نظام استثمارگر سرمایه داری که از اسارت و جهل و اطاعت مذهبی توده ها تغذیه می کند با سلاح ایدئولوژی به جنگ هاوکینگ رفت و شخصیت اش را زیر سوال کشید.
یک نمونه اش، طراحی و اجرای جدید اپرای «لعنت شدن فاوست» اثر هکتور برلیوز (1846) توسط آلویس هرومنیس در سالن اپرای جدید پاریس (میدان باستی) در دسامبر 2015 بود. این اپرا بر اساس یک قصه قدیمی آلمانی نوشته شده است. شخصیت داستان دکتر فاوست نام دارد که در مقابل دستیابی به دانش بیکران و خوشی های زمینی، روح خود را به شیطان می فروشد. در نسخۀ جدید اپرای فاوست، در سراسر نمایش، شخصیت هاوکینگ را روی صندلی چرخدار روی صحنه می بینیم. از نظر کارگردان و در واقع از نظر دستگاه ها و نهادهای سیاسی ـ فرهنگی که پشت این اثر ایستاده اند، هاوکینگ فاوست زمانه است. دانشمندی است که روحش را به شیطان فروخته و آمده تا با ایده ها و تئوری های کفرآمیزش بشریت را گمراه کند و پایه های ایمان و اطاعتشان را سست کند. در این اپرای پر زرق و برق و مدرن شده، روی صفحۀ عظیم دیجیتالی که پشت صحنه قرار دارد، جملاتی از هاوکینگ در مورد آیندۀ ناروشن کرۀ زمین و ضرورت مهاجرت به سوی کرات دیگر نقش می بندد. اپرا بر مبنای همان متن اصلی 1846 دنبال می شود اما در پارۀ پایانی نمایش، جماعت یونیفرم پوش ـ زن و مرد ـ را می بینیم که مسخ علم شده اند و هاوکینگ را می پرستند. این ها نقش دانشمندان و دانش باوران را بازی می کنند. در این میان، شخصیت هاوکینگ سرمست از این شهرت و اعتبار و استقبال، پیکر به هم پیچیده اش را روی صندلی چرخدار تکانی می دهد. باورش می شود که می تواند دوباره اندامش را حرکت دهد و معلول نباشد. در اینجا، دیدگاه و ارزش های حقیر کارگردان به روشن ترین شکل به نمایش در می آید. او به تمسخر معلولیت هاوکینگ می پردازد و برای تماشاگران به ظاهر فرهیخته و نخبۀ سالن اپرا، صحنۀ کمیکی از حرکات یک معلول ایجاد می کند و دست آخر، او را به جای خود می نشاند. عاقبت کار هاوکینگ از دید دشمنان علم و طرفداران جهل، رفتن به جهنم است. همان سرنوشتی که در انتهای قصه در انتظار فاوست هم هست. 
این دو روز که کامنت های زیر خبر درگذشت هاوکینگ را در سایت های فارسی زبان نگاه می کردم با اظهار نظراتی روبرو شدم با مضمون و مقصود اپرای فاوست. یکی نوشته بود: وجود هاوکینگ نشان داد که آدم می تواند خیلی دانشمند باشد و در عین حال جاهل! دیگری نوشته بود: حالا دیگر حتما می فهمد که بهشت و جهنمی هست! خیلی ها هم معصومانه نوشته بودند: روحش شاد! از این دشمنی ها و ابراز تنفرهای تاسف بار که بگذریم، کامنت های دلگرم کننده هم کم نبود. به قول یکی از طرفداران هاوکینگ: «دنیا با هاوکینگ جای بهتری بود.» بدون شک! دنیا بیش از هر زمان به شناخت علمی از چرایی امور نیاز دارد. بشریت برای رها شدن از بند دنیای طبقاتی و رنج و فلاکت بی پایانش به پاک کردن و کنار زدن ایده ها و باورها و ارزش هایی که اسارت و اطاعت و جهل و خرافه را تقویت می کند نیاز دارد. دنیا به یک انقلاب اجتماعی نیاز دارد که این هم جدا از انقلاب فکری نیست. هاوکینگ یکی از دست اندر کاران انقلاب فکری نوع بشر بود.

Friday, March 9, 2018

طنین طبل در شهر

«طبل» را کیوان کریمی در سال 1395 ساخت. این فیلم در هفتاد و سومین جشنوارۀ فیلم ونیز (2016) به نمایش درآمد و مورد تحسین منتقدان قرار گرفت. قصه فیلم اقتباسی است از داستانی به همین نام، نوشتۀ علیمراد فدائی نیا. فدائی نیا از امضاء کنندگان «مانیفست شعر حجم» در دهۀ 1340 بود که بیانیۀ طرفداران فرمالیسم هنری در ایران به حساب می آمد و با گرایش هنر واقع گرا و متعهد مرزبندی داشت. برخی منتقدان و صاحب نظران عرصۀ ادبیات داستانی، تلاش های ساختار شکنانه و آوانگارد فدائی نیا در فرم را با «سوررئالیسم» تعریف کرده اند اما زبان و فضای تیره و مورّب آثار او از جنس «اکسپرسیونیسم» است. کریمی نیز تلاش کرده در گزینش قاب و نور و ریتم و زبان فیلم به فضای قصّۀ اصلی و نثر اکسپرسیونیستی «طبل» وفادار بماند. این فیلم می تواند نسخه ای تازه از تابلوی «جیغ» ادوارد مونک باشد اما این بار با دهانی بسته و از دریچۀ دوربین؛ می تواند معماری معمایی «مائوریتس اِشِر» را تداعی کند با سرگیجۀ مارپیچ ها و  سر درگمی ِلابیرنت ها؛ می تواند یادآور عکس های کنتراستۀ «رودچنکو» باشد یا هاشورها و خطوط شکستۀ «مطب دکتر کالیگاری».
کریمی که کارش را از سینمای مستند شروع کرده، شناخت گسترده ای از کلان شهر تهران دارد. او با تجرید (و گاه جنبۀ نمادین بخشیدن به) تصاویری از بخش هایی از تهران که معمولا به کادر فیلم ها راه پیدا نمی کند، شخصیت شهر را وارد قصه کرده است. او اگر می خواست در شرایطی عادی در شهری شلوغ با این همه جمعیت و ماشین و دود فیلمبرداری کند نمی توانست موفق به این تجرید شود. بنابراین از فرصت تحویل سال و روز اول سال نو که معمولا در تهران پرنده پر نمی زند استفاده کرد و یکباره همۀ نماهای خارجی را در فضای خلوت گرفت. «طبل» با تصاویری از منبع آب و پل هوایی و کارگاه ساختمانی، از راه پله ها و طاق ها، از گورستان اجناس اسقاطی و پاساژهای متروکه و گنبد و مناره ای که روی آپارتمان ها سنگینی می کند، شخصیت شهر را می سازد و به ما معرفی می کند. در اینجا باید از فرحناز شریفی در مقام تدوین گر یاد کرد که با رونمایی ها و تکرارهای به جا، روح و ریتم مناسبی به فیلم بخشیده است. و البته، موسیقی بامداد افشار و مهندسی صدایی که رضا تهرانی انجام داده را هم نباید ناگفته گذاشت. صدای فیلم، اضطراب و تنهایی و آزار ممتد حاکم بر شهر را به خوبی منتقل می کند و پس زمینۀ آزار دهندۀ نویز، بُعد دیگری به تصویر داده است. بریدۀ گزارش های انتخاباتی و مصاحبه های صدا و سیما هم جزیی از همین نویز است. و ایکاش هنگام زیرنویس کردن فیلم به این مسئله توجه می شد، اسم احمدی نژاد به عنوان صاحب صدا در یکی از مصاحبۀ تلویزیونی در زیرنویس ذکر نمی شد و ذهن تماشاگر غیر فارسی زبان به یک قالب تنگ سیاسی کشیده نمی شد.  
«طبل» یک سینمای ناب تصویری است با فیلمبرداری فوق العادۀ امین جعفری که قصه اش را می شود بی هیچ نگرانی از ضایع کردن فیلم پیش کسانی که قصد دیدنش را دارند، لو داد. چرا که دانستن قصه چیزی از لذت دیدن تصاویر، غرق شدن در نور و سایه، و دل سپردن به هندسۀ فیلم کم نمی کند. قصه این است: مردی پا به سن گذاشته و معلول، آشفته و هراسان خود را به دفتر وکالت مردی دیگر می رساند. بسته ای را پیش او امانت می گذارد. مطمئن است که دیر یا زود به چنگ تعقیب کنندگانش خواهد افتاد و جان سالم بدر نخواهد برد. کسانی وکالتخانه را زیر و رو می کنند و به زبان تطمیع و تهدید از وکیل بسته را می خواهند. ولی او اظهار بی اطلاعی می کند. طولی نمی کشد که وکیل از کشته شدن مرد معلول خبردار می شود. تهدیدها ادامه پیدا می کند. وکیل شبانه روز در اضطراب است؛ احساس می کند تحت نظر است. به این فکر می افتد که بسته را پس بدهد و خلاص شود. اما زنی که با او رابطۀ عاطفی دارد بعد از تجاوز، به قتل می رسد. خانه را در جست و جوی بسته، زیر و رو کرده اند. با او چنین کرده اند چون در برابرشان مقاومت کرده و با آن ها درگیر شده است. وکیل تصمیم به انتقام می گیرد و تصمیمش را عملی می کند.

شخصیت های «طبل» بی نام اند و قصه، مکان و زمان معینی ندارد. اما نشانه های زمان و مکان اینجا و آنجا پراکنده است و گویا. قصّۀ «طبل» حال و هوای بعضی از داستان ها و آثار نمایشی دهۀ 1340 و 1350 را تداعی می کند. در عین حال، رد پا و تاثیر روابط و رخدادهای دهه های بعد را می توان در آن دید: دیوارهایی که موش دارند؛ قتل های مشکوک زنجیر وار؛ قصابان لومپنِ مامور و معذور؛ لگد مال شدن مرز فضای عمومی و فضای خصوصی؛ فروپاشی خانۀ پدری و گندابی که آن زیر به انتظار طعمه دهان باز کرده است؛ و بالاخره ناگزیر شدن رویارویی با قدرت حتی اگر نخواهی با آن در بیفتی. در این قصّه، کاراکتر اصلی خودِ شهر است. شهری که با سلطۀ خفقان آور، سردی بیرحمانه و روابط پیچیده اش بر بقیۀ کاراکترها سایه انداخته است. شهری که فضای اِعمال قدرت، تاخت و تاز سرمایه و بقای سنت است. قصۀ «طبل» در چنین فضایی آغاز می شود، پیش می رود و به انجام می رسد. اما نه! به انجام نمی رسد. تیتراژ پایانی را دیده ایم؛ چراغ های سالن روشن شده؛ اما طنین «طبل» در ذهن ما ادامه دارد. وحشت آفرینی و اضطراب همچنان حاکم است. تکلیف قدرتِ شهر و شهرِ قدرت هنوز روشن نشده است. این مسئله ای است که «طبل» نمی تواند به آن بپردازد.

خوزستان از نفس می افتد، خشم جان می گیرد

فجایع زیست محیطی در دنیای امروز اساسا نتیجه کارکرد نظام سود ـ محور جهانی سرمایه داری است. روند رو به گسترش تخریب محیط زیست در مناطق م...