Friday, February 2, 2018

در نقد آن ها که چشم دیدن خیزش را ندارند


هر گاه صدای اعتراضات اجتماعی بلند می شود، به ویژه اگر بر شانۀ توده های اعماق پیش برود، اگر نترس و سازش ناپذیر و «زیاده خواه» باشد، اگر ثبات نظم حاکم را بر هم زند و خواب راحت از چشم حاکمان بگیرد، فقط ماشین آبپاش و باتوم و گلوله و حبس و شکنجه نیست که برای سرکوبش بکار گرفته می شود. هزاران توجیه و استدلال از زبان تئوریسین ها و فکرسازان مدافع وضع موجود از درون و بیرون حاکمیت بر جامعه باریدن می گیرد تا غول بیداری و مقاومت و شورش را به بطری بازگرداند.
حکایت مقاله نویسان و تئوری بافان به اصطلاح «چپ» ـ افرادی مثل بهروز کاشفی و سایت هایی مثل مجلۀ هفته ـ نیز جز این نیست. مقالۀ «شورش های دی ماه به مثابه میراث بورژوازی ایران» که هفته ای بعد از شروع خیزش اخیر منتشر شد شاید  سیستماتیک ترین تلاش فکری این گروه از «چپ»ها باشد برای قانع کردن طیف متنوعی که خود را با ایده های مارکسیستی و طرفداری از منافع و آرمان طبقۀ کارگر معنی می کند.
بهروز کاشفی (نویسندۀ مقاله) از این بحث پایه ای و صحیح مارکس شروع می کند که پرولتاریا چیست و «رسالت» یا ظرفیت تاریخی پرولتاریا کدام است. مارکس به روشنی میان منافع و گرایش لحظه ای و مقطعی افراد پرولتر، یا گروهی از پرولترها و حتی کل آحاد این طبقه، با پرولتاریا به مثابه یک طبقه و با «رسالت» یا ظرفیت تاریخی طبقه فرق می گذارد. کاشفی اما تلاش می کند این بحث را به مثابه «پادزهری» برای خنثی کردن حضور چشمگیر و بیسابقه بخش های فرودست جامعه (بخشی از پرولتاریای واقعی) در خیزش دی ماه 96 و تاثیر سیاسی و ایدئولوژیک این حضور بر کل جامعه بکار گیرد.
او می گوید کاری به این نداشته باشید که توده های جان به لب رسیده برای خواسته های شان به خیابان آمده اند. کاری به این نداشته باشید که فقر و فلاکت و بیکاری و فساد (که ریشه در شیوه تولید سرمایه داری دارد و بخشی ذاتی از اقتصاد سیاسی سرمایه داری است) صف گسترده ای از ستمدیدگان و تحتانی ها را به شورش واداشته است. به قول کاشفی این «اِلِه مان های اقتصادی» [عناصر اقتصادی از قبیل فقر و فلاکت و بیکاری و در راس همۀ اینها استثمار] را باید در ارتباط با «مناسبات بستر ساز»شان در نظر گرفت. یعنی اول باید دید پرولتاریا کجا ایستاده و بورژوازی کجا قرار دارد. باید دید طبقۀ بورژوازی حاکم بر ایران چه محدودیت هایی دارد؟ چه دردی دارد که مجبور است کارگران را این طور وحشیانه استثمار کند و مردم را بچاپد؟ شاید کار دیگری از دستش برنمی آید؟ البته کاشفی این حرف ها را رک و راست روی کاغذ نمی ریزد بلکه به آن رنگ و لعاب غلیظ تئوریک می زند. مثلا اینکه:
«بررسی شرایط رفاه طبقه ی کارگر با توجه به نوسانات قیمت نیروی کار به صورت موجودیتی مستقل براساس همین درک  شیءواره از اقتصاد ممکن میشود وهمچون پرده ی ساترِ ایدئولوژیکی عنصر مبارزه ی طبقاتی را از تحلیل خود حذف میکند.»
مجبورم این جمله را به صورت عامه فهم از نو بنویسم. بحث کاشفی این است که اگر بدون در نظر گرفتن نوسانات قیمت نیروی کار (در واقع بدون در نظر گرفتن حساب و کتاب های طبقۀ سرمایه دار در میدان بهره کشی و به حداکثر رساندن سود و رقابت) خواهان رفاه طبقه کارگر باشیم و حرف از افزایش دستمزد یا گرفتن دستمزدهای معوقه و هر مطالبۀ بر حق دیگر بزنیم، اکونومیست شده ایم! مبارزۀ طبقاتی را در نظر نگرفته ایم! چه بسا به علت سطح مبارزه طبقاتی و میدان های فوری و پیش پای مبارزۀ طبقاتی فعلا باید دندان روی جگر گذاشت و سر به شورش برنداشت! چه بسا صحنۀ مبارزۀ طبقاتی در سطح منطقه ای و بین المللی امروز طوری چیده شده که بر هم زدن ثبات و نظم حاکم بر ایران و به دردسر افتادن دولت طبقۀ حاکم به نفع قدرت های بورژوایی بزرگتر و عمده تر و خطرناک تر تمام شود!
گمان می کنید بی انصافی می کنم و منظور کاشفی از احکام تئوریکی که جلو گذاشته این نیست؟ پس جملات زیر را به دقت بخوانید:
«تقلیل خصلت جنبش های اخیر به صورت مبتذلی به موقعیت های اقتصادی افراد بدون توجه به میانجی هایی که به واسطۀ آن این جایگاه اقتصادی مهر خود را بر آگاهی سیاسی فلان فرد و یا فلان جنبش می کوبد و بدون تحلیل انضمامی دقیقِ ساختارهای تعین بخش قوانین سرمایه داری در هر دو خصلت ملی و جهانی نظم سرمایه داری، که مختصات واقعی هر جنبش اجتماعی را تعیین می کند، صورت می گیرد.»
هر چند کاشفی حرف دلش را به زبانی پیچیده و در پرده نوشته، اما می شود فهمید که برای جا انداختن چه بحثی زمینه چینی می کند. او می گوید انگیزه یا نیروی محرکه ای که مردم را به خیابان آورده مهم نیست. مهم این است که دست های پنهان داخلی و بین المللی، آن بالا سیاست را تعیین می کند و با این کار مختصات واقعی هر جنبش اجتماعی را رقم می زند. یعنی جامعه و به یک معنای کلی تر، دنیا مجبور است بین سیاست های رقابت جویانه و یا دشمنانۀ بالایی ها یکی را انتخاب کند و تابع این یا آن باشد. یعنی هیچ امکانی برای ساختن و سازماندهی کردن یک قطب متفاوت، یک قطب انقلابی که دنیایی یکسره متفاوت را دورنمای خود قرار دهد، و نارضایتی و شورش محقانه توده ها را سازمان و سمت و سو دهد، وجود ندارد. بی اعتمادی کاشفی به مقاومت و مبارزه و شورش اصیل توده ها، بازتاب تن دادن به نظام سرمایه داری است؛ علیرغم هر پوشش و هر ادعایی که مطرح شود. بازتاب نومیدی از امکان تدارک و سازماندهی انقلاب اجتماعی است. بازتاب هراس از آینده، هراس از انقلاب، است. بازتاب انتخاب مرگبار از میان بد و بدتر است که این بار سرکوبگران و استثمارگران فاسد حاکم در یک طرفش و امپریالیست های سلطه گر و فاشیست و جنگ افروز در طرف دیگرش ایستاده اند. فکر می کنید دارم حرف در دهانش می گذارم؟ پس جملات زیر را به دقت بخوانید:
«اگر چه این عمل شنیع چپ در گام ابتدایی تحلیل به صورت خطایی روش شناختی و نظری خود را نمایان می کند، به هیچ عنوان نمیتوان به آن تحلیلی که از ظهور و بروز فاشیسم در می ماند، فروپاشی های اجتماعی را نادیده می گیرد و فعالان سیاسی کارگران را اسیر پندارهای طبقات ارتجاعی می کند چون خطایی محاسباتی و فقدان استعداد نظری نگریست. چرایی وجود اقتصادگرایی ناب بورژوایی در میان بخش اعظم چپ آشکارا با هستی شناسی چپ پیوند مستقیم دارد. این جنبش زائدۀ ضروری بورژوازی است و کاری جز انتقال پندارهای طبقات ارتجاعی حاکم به صفوف رهبران رزمندۀ کارگری نمی کند. تحت چنین شرایطی است که چپ جنبش اخیر را جنبش فرودستان، جنبش کارگران و بیچارگان نامیده است و همگام با هارترین و خونخوارترین رسانه های امپریالیسم توده های کارگران را به شورش و صف بندی خیابانی با دولت فراخوانده است.»
لُب کلام کاشفی همین جملۀ آخر است. اینجا جایی است که تئوری به سیاست تبدیل می شود. اگر طبقۀ حاکم با دست آهنین دولت سرکوبگر، هست و نیست توده های فرودست را از آنان سلب می کند و آن ها را به بیگاری و اعتیاد و خودکشی و تن فروشی و مرگ تدریجی می کشاند، امثال کاشفی با سلب حقانیت از خیزش و شورش مردم، کار حاکمان را تکمیل می کنند و در کنار دولت می ایستند؛ با این توجیه آشنا که «رسانه های امپریالیسم» هم فراخوان شورش داده اند!
از اینجای بحث به بعد، کاشفی هر استدلالی که فکر می کند علیه خیزش اخیر (و به طور کلی علیه حق شوریدن مردم بر نظم و حاکمیت ارتجاعی) به کارش می آید از آستین بیرون می کشد. جنبش توده ای را «معناستیز» و «نام گریز» اسم گذاری می کند. می گوید این حرکت «نفی بدون ایجاب است» و «هیچ راهبرد سیاسی جز ویرانی بر نمی گزیند». گوش هایش را می بندد تا معنی پشت «جمهوری اسلامی نمیخوایم نمیخوایم» را نشنود و به این فکر نکند که این شعار بیان روشن خواست جدایی دین از دولت است. بیان خواست ایجابیِ «حکومتی غیردینی» است. چشم هایش را می بندد تا شعار «نان، کار، آزادی» را بر در و دیوار شهرهای کوچک و بزرگ نبیند. از مقابل تظاهرات هایی که در آن «شعار برابری جنسیتی» سر داده می شود راهش را کج می کند تا مشکلی برای تئوری «نفی بدون ایجاب»اش ایجاد نشود. رویکردش حتی به شعارهای منفی و واپس گرایانه ای که در جریان خیزش دی ماه به گوش رسید هم نادرست است. کاشفی می گوید:
[این جنبش] «شعار دفاع از خاندان جنایتکار پهلوی را نه حتی برای بازگشت به نوعی آریستوکراسی در حکم راه حل فرار از فساد اقتصادی، که مشخصا برای تخریب و دهن کجی به حاکمیت کنونی سر می دهد...»
خب، اگر کسانی که شعار دفاع از سلطنت می دهند آن را آگاهانه به عنوان آلترناتیو جمهوری اسلامی مطرح نمی کنند بلکه انگیزه شان صرفا دهن کجی به حاکمیت است اتفاقا باید این مسئله را به عنوان زمینۀ تغییر ذهنیت شان در نظر گرفت؛ به عنوان امکانی برای کنار زدن شعارهای واپس گرایانۀ این چنینی. ولی کاشفی به موضوع اینطور نگاه نمی کند. دغدغۀ اصلیش این است که مردم دنبال «تخریب و دهن کجی به حاکمیت»اند. این چه فرقی با دغدغۀ حکومتی ها از جمله «سبز»ترین شان در روزهای خیزش دارد؟ هم صدایی کاشفی با حاکمان اتفاقی نیست؛ اشتباه لُپی نیست؛ لغزش قلم نیست. مقالۀ «شورش های دی ماه» به نوعی مانیفست علنی این همصدایی است؛ و نه فقط همصدایی سیاسی که همسویی ایدئولوژیک. خوب گوش کنید:
«این شورش در زمانی به وقوع پیوست که بیش از پیش می توان گفت که دیگر انتخاب میان اصلاح طلب و اصولگرا انتخاب میان اقتصاد آزاد و دولتی، میان دو الگوی خدمات اجتماعی یا حتی میان دو نوع رویکرد سیاست خارجی نیست. انتخاب میان اصلاح طلب و اصولگرا انتخاب میان علیرضا افتخاری و محمد رضا شجریان است؛ انتخاب میان ده نمکی و اصغر فرهادی است؛ انتخاب میان دو نوع پوشش زنان است.»
اینجا نویسنده ظاهرا از دو جناح حاکمیت فاصله گرفته و می خواهد بگوید که دیگر فرق چندانی با هم ندارند. اما این وسط، همان منطق «انتخاب از بین بد و بدتر» دارد عمل می کند. از دید او، زمانی تضاد میان اصلاح طلب و اصولگرا، تضاد میان اقتصاد آزاد و دولتی بود. خب، که چه؟ حتی اگر واقعا مرزبندی شان بر سر این دو الگوی اقتصادی بود، از نظر منافع اساسی توده های مردم و از نظر حاکمیت و کارکرد شیوۀ تولید سرمایه داری، با هم فرقی نداشتند. حرف های کاشفی مشکوک تر می شود وقتی که دو موضوع دیگر یعنی الگوی خدمات اجتماعی و رویکرد سیاست خارجی را هم به عنوان محل دعواهای گذشتۀ اصلاح طلبان و اصولگرایان وسط می کشد. و باید از او پرسید که از بین سرمایه داری دولتی و سرمایه داری خصوصی، بین خدمات اجتماعی از نوع احمدی نژاد و خدمات اجتماعی از نوع روحانی، بین نفی هولوکاست و بغل کردن چاوز و ژست های ضد آمریکایی با «برجام» بازی و دیپلماسی خنده، کدامیک را انتخاب می کنی؟ با کدامیک راحت تری؟ کدامیک را با توجه به «مناسبات بستر ساز» و «عنصر مبارزۀ طبقاتی» و «میانجی ها»، مثبت تر ارزیابی می کنی؟ روشن بگویم، از نقطه نظر منافع اساسی مردم و آنچه به یک دگرگونی واقعی و همه جانبه در جامعه و سراسر دنیا خدمت می کند، بد و بدتر نداریم. هر دو بدترند! «دولتی» هیچ مزیتی بر «خصوصی» ندارد. «نه شرقی، نه غربی» و «هم شرقی، هم غربی» فرقی با هم ندارند. این نوع چیدمان صحنه از طرف کاشفی، بیان یک گرایش ایدئولوژیک مخرب است: با قدرت ها بودن به جای بر قدرت ها بودن.
مشکل به اینجا ختم نمی شود. این وسط کاشفی درک محدود و دگماتیستی خود از مقولۀ هنر و تاثیر ایدئولوژیک مهم آثار هنری در تحول و پیشرفت یا انحطاط و فساد جامعه را هم به نمایش می گذارد. همان عبارت کوتاه «ده نمکی و اصغر فرهادی» که برای ناچیز و محدود نشان دادن تفاوت اصلاح طلبان و اصولگرا در شرایط کنونی به میان آمده، بیشتر نگرش و رویکرد اقتصادگرایان سنتی گریزان از مسائل و مباحث فرهنگی و هنری را به یاد می آورد. وقتی که پای هنر و تاثیرش بر جامعه به میان می آید، آثار ده نمکی و فرهادی زمین تا آسمان با هم فرق دارند. عبارت بعدی کاشفی از این هم تکان دهنده تر است: «انتخاب میان دو نوع پوشش زنان». او نمی توانست بی اهمیت قلمداد کردن مسئلۀ زن و موضوع ستم جنسیتی، بی توجهی به اهمیت نمادها و اهرم های مشخص اعمال این ستم در جامعۀ ما و طبعا بی توجهی به مبارزه علیه این نمادها و اهرم ها را از این روشن تر به نمایش گذارد. امثال کاشفی با مردسالاری / پدرسالاری به مثابه یکی از ستون های نظام سرمایه داری مرزبندی ندارند.
مقاله با تشدید حملات به خیزش توده ای ادامه می یابد:
«در چنین شرایطی، قاطبۀ چپ در ایران از پدیده ای به نام مبارزۀ طبقاتی، جنبش فرودستان و یا جنبش زحمتکشان نام می برد. بر اساس همان تحلیل های خام دستانه ای که برای فریب کارگران برنامه ریزی شده است و در ابتدای این نوشته به مختصات نظری آن اشاره شد، شورش کور و ویرانگر تقدیس و به مقام جنبشی با خصلت های طبقاتی بر کشیده می شود. هیچ جنبشی در طول تاریخ بر اساس ترکیب طبقاتی کسانی که در آن جنبش حضور پیدا می کنند چنین بلاهت بارانه خصلت نمایی نشده است.»

از خصومت و تحقیری که در انتخاب قید «کور و ویرانگر» برای خیزش محقانۀ توده ای نهفته می گذرم و به حکم مجرد صحیح و بی ربطی که در پایان این پاراگراف آمده می پردازم. این واقعیتی است که خصلت جنبش ها را ترکیب طبقاتی شرکت کنندگانش تعیین نمی کند.  برای مثال همان طور که در پاراگراف بعد می خوانیم، خصلت انقلاب فرانسه را حضور دهقانان و فرودستان رقم نزد بلکه افق و دستاوردها و نوع سازماندهی و روش های بورژوایی آن رقم زد. انقلاب فرانسه نه انقلاب فرودستان بلکه انقلابی بورژوایی بود. ولی سوالی که کاشفی باید جواب دهد این است که معیارش برای تعیین خصلت مبارزات خودجوش و حق طلبانۀ قشرها و طبقات مختلف مردم از جمله مبارزۀ توده های تحتانی که می تواند به شکل شورش و حتی خیزش های قهرآمیز بروز کند چیست؟ همین سوال را می توان در مورد معیاری که برای تعیین خصلت اعتراضات و اعتصابات کارگری در دست می گیرد هم مطرح کرد. این خصلت را باید بدرستی شناخت، به مفهومی علمی یا ماتریالیستی دیالکتیکیشناخت. یعنی باید تضادها و ظرفیت ها و جوانب مثبت و منفی و جهت عمده اش را تجزیه و تحلیل کرد و دریافت. نه برای صرفا مشاهده و تفسیر از دید یک نظاره گر بلکه برای داشتن خط راهنما و ترسیم یک رویکرد و سیاست صحیح برای تاثیرگذاری در کنش و واکنش میان آگاهی و جریان خود به خودی. کاشفی اما پیشاپیش تکلیفش را با این نوع خیزش ها تعیین کرده است. از دید او این ها «کور و ویرانگرند». پس نه فقط جای شرکت و مشارکت در آن ها و حمایت از آن ها نیست بلکه باید در مقابل شان ایستاد؛ بقیه را از پیوستن و تاثیرگذاشتن بر آن ها بر حذر داشت؛ از فروکش کردن شان شادمان شد حتی اگر نتیجۀ سرکوب باشد. قابل فکر است که صاحبان همین گرایش زمانی که بحث از خیزش 88 با ترکیب نیروهای عمدتا میانی شهری و شیوه های عمدتا مسالمت آمیز و نرم بود، آن را تحت عنوان حرکت اراذل و اوباش لومپن طبقۀ میانی محکوم می کردند، در مورد عدم شرکت کارگران و توده های تحتانی در 88 داد سخن می دادند و برای حرف های خود دلیل می تراشیدند. اما حالا که توده های تحتانی و حاشیه ای برای خواسته های برحق خود و با شیوه ها و شعارهایی متفاوت از 88 به خیابان آمده اند این حرکت را هم محکوم می کنند؛ با این ادعا که به منافع امپریالیسم خدمت می کند. این طور موضع گیری در چرخش ها و بزنگاه های تاریخی نشانۀ تسریع قطب بندی در میان بخشی از عناصر و نیروهای اجتماعی است که در غیاب یک قطب روشن انقلابی، آن ها را به زیر چتر قدرت های جهانی و یا به سمت قدرت حاکمۀ داخلی می راند. این نوع موضع گیری نشان از یک انتخاب سیاسی/ یک سمت گیری طبقاتی ارتجاعی دارد؛ علیرغم هر نیتی و زیر هر شعاری که باشد.
کاشفی ارزیابی ها و تحلیل های نادرست و مواضع مرتجعانه اش در قبال خیزش توده ای و حاکمیت را تا انتهای مقاله ادامه داده است که از برخورد به تک تک آن ها در می گذرم. در اینجا، فقط به چند گوشۀ برجسته از کوه آشغالی که در سطر سطر مقالۀ  «شورش های دی ماه» تلنبار شده اشاره می کنم و بحث را به پایان می برم:

ــ «هر بخشی از بورژوازی ایران در چنین شرایطی از تلاش برای احراز رهبری چنین جنبشی سرباز خواهد زد. حتی اصولگرایان، که امیدوارند تا پس از پایان این جنبش در خیابان کار تیم روحانی را حداقل در انتخابات بعدی یکسره کنند، راهبردشان رابه پس از پایان قطعی این شورشها واگذارکرده و یکصدا بر خصلت امپریالیستی این شورش دست گذاشته اند... اصلاح طلبان نیز در چنین شرایطی اگرچه تلاش می کنند توپ را به زمین اصولگرایان بیندازند و بروز این اعتراضات را به نبود آزادی بیان و سرکوب خواست های دموکراتیک مردم احاله کنند، همچنان این تصفیه حساب ها را به پایان خیزش تروماتیک اجتماعی مشروط کرده اند.» (خط تاکید اضافه شده است.)
کاشفی نیز در این همصدایی شریک است. او هم بر «خصلت امپریالیستی این شورش» انگشت گذاشته است.

ــ «معمولا وقتی بحث سرکوب چپ به میان می آید، یاد اعدام های دهۀ شصت می افتیم؛ اما این اعدام ها در واقع
سرکوب چپ نبود، بلکه نتیجۀ نهایی سرکوب چپ بود. سرکوب واقعی چپ عبارت بود از ملی سازی و دولتی سازی
تمام صنایع بزرگ و بانک ها، از میان برداشتن تمام نیروهای ملی ای که برای مراوده با امپریالیسم تعهداتی را برای خود قائل بودند، تدوین ساختار حقوقی و دولتی ای که در برابر نفوذ ایدئولوژیکی امپریالیسم سخت مقاوم بود، ایجاد
اقتصادی متمرکز و دولتی، ایجاد بسیج مستضعفان، اعمال کنترل بر قیمت ها وغیره. این ها تمام اقداماتی است که
بورژوازی ایران مرحله به مرحله برای مهار انقلاب هوشمندانه انجام داد. تمام جریان هایی که تلاش کردند انقلاب را
زودتر از موقع متوقف کنند از این صحنه به سرعت حذف شدند...
دورۀ اول دورۀ انقلاب بود که نبردهای سهمگین طبقاتی در ایران به تعویق انداختن پروژه های تعدیل ساختاری، منکوب کردن تحرکات امپریالیسم و اعلام همبستگی با کشورهایی که به هر دلیلی در برابر سیادت امپریالیستی ایالات متحده ایستاده بودند و سرکوب بورژوازی صنایع بزرگ و بانک ها را در پی داشت. در چنین دوره ای بود که جمهوری اسلامی خود را در مقام رهبری مصمم برای به ثمر نشاندن دستاوردهای انقلاب همچون رقیبی بی مانند نشان داد و ابتدا خود در سرکوب نیروهای یروامپریالیسم، که به هر دلیلی قصد توقف انقلاب را داشتند، از تمام رقیبان بالقوه اش پیشی گرفت. جمهوری اسلامی در کنار این فرایند همزمان توانست با اجرایی کردن خواست های طبقات اجتماعی و در هم کوفتن الیگارشی فاسد ارتشی در ایران نفوذ توده ای بی بدیلی برای خود ایجاد کند.» (خط تاکیدها اضافه شده است.)
از این زشت تر نمی شود به اسم چپ، سرکوب خونین دهۀ 60 را لوث کرد و برای حاکمان رسوا آبرو خرید. کاشفی، حاکمانی که آمر سرکوب انقلاب و عامل ادامۀ وابستگی ساختاری و سلطه امپریالیستی بر کشور بودند را ادامه دهندگان قاطع انقلاب معرفی می کند. به عنوان کسانی که موانع راه انقلاب را به سرعت از صحنه حذف کردند.

ــ «توضیح چرایی شکست براندازی مخملی در ایران  [وقایع 88] خود متن دیگری را می طلبد. اما ذکر همین نکته کافی است که این پیروزی برای جمهوری اسلامی بسیار گران تمام شد. گسیل امکانات رسانه ای و تبلیغاتی و تزریق مالی موقتی به خرده بورژوازی روستا، فرودستان و در حاشیه ماندگان و در هم کوفتن اقتدار باند رفسنجانی، که مردم از فساد مالی و اختناقش به تنگ آمده بودند، تا حدی گفتمان طبقاتی را، که مدت ها بود از صحنۀ سیاسی ایران حذف شده بود، به صحنه آورد. این گناه نابخشودنی احمدی نژاد بود که طبقۀ متوسط شهری را بسیار منزجر ساخت». (خط تاکید اضافه شده است.)
جالب است که از دید کاشفی، احمدی نژاد می تواند بعد از سال 88 «تا حدی گفتمان طبقاتی را.... به صحنه بیاورد» اما چپ ها نمی توانند و نباید به طرح گفتمان طبقاتی در ارتباط با خیزش توده ای فکر کنند و در کنش و واکنش و تاثیرگذاری بر شورش مردم، برای برافراشتن پرچم مبارزۀ انقلابی طبقاتی و آلترناتیو طبقاتی تلاش کنند.

ــ «ایران تبدیل به قدرت هسته ای شد. اگرچه حال و روز اقتصادی خوبی نداشت، موفق شد بورژوازی پروغرب ایران را سر جایش بنشاند و پروژۀ هسته ای خود را تا حد چشمگیری پیش ببرد....
ــ «امپریالیسم آمریکا آنجا خصلت ضدبشری خود را به نمایش می گذارد که دیگر حتی حضور سرمایه داری را هم در این کشورها برنمی تابد...»
ــ «اگر بخشهایی از حاکمیت به مقاومت تعهد ایدئولوژیکی داشته باشند و قرار باشد تا به آخر بر سر عهد خود مبنی بر پس زدن امپریالیسم بایستند، بیشک فقط و فقط تحت رهبری پرولتاریای ایران قادر خواهند بود تا تعهدات خود را عملی کنند، و گر نه تحت رهبری بورژوازی ایران قطعا چشم اندازی جز خیانت به تعهدات خود نخواهند داشت». (خط تاکیدها اضافه شده است.)
در همین سه جمله همۀ آن تئوری بافی ها و چهره نمایی های به اصطلاح مارکسیستی بهروز کاشفی رنگ می بازد. یک مرتبه سر و کلّۀ موجودی بدون هویت طبقاتی به نام «ایران» پیدا می شود که «بورژوازی پروغرب ایران» را سر جایش می نشاند! این چرندیات را فقط برای این سر هم کرده تا از مشخص کردن خصلت طبقاتی نیرویی که ایران را تبدیل به قدرت هسته ای کرد و به ادعای او بخش طرفدار غرب بورژوازی را سر جایش نشاند، طفره برود: بورژوازی بزرگ بوروکرات ـ نظامی..
تحلیل کاشفی از رویکرد امپریالیسم آمریکا هم به لحاظ ضد مارکسیستی بودن و غیرعلمی بودن دست کمی از تحلیلش از طبقۀ بورژوازی حاکم بر ایران ندارد. کاشفی این واقعیت را نمی بیند (یا می پوشاند) که امپریالیسم آمریکا و همۀ قدرت های امپریالیستی جزیی از یک نظام جهانی واحد تولید و انباشت سرمایه داری اند و علیرغم رقابت ها و صف بندی های متضاد و حتی برخوردهای دشمنانه میان خود و کارگزاران و شرکای درجه دوم شان، شیوه تولید سرمایه داری را در سراسر دنیا بسط می دهند. این خصلت ذاتی و دینامیسم سرمایه امپریالیستی است و امپریالیست ها حتی اگر اراده کنند هم نمی توانند سرمایه داری را از صحنۀ کشورها حذف کنند.
و آخرین نکته، همان است که پیام اصلی مقالۀ کاشفی و مخاطب اصلی اش را مشخص می کند. او به دنبال سر عقل آوردن بخش هایی از حاکمیت است. همان بخش هایی که به ادعای کاشفی برای مقاومت در برابر امپریالیسم تعهد ایدئولوژیک داده اند و قرار است تا به آخر بر سر عهد خود بایستند! این بخش از توصیفات کاشفی آدم را به یاد سخنرانی های شیخ حسن نصرالله می اندازد؛ با این تفاوت که تکلیف و ماهیت امثال حسن نصرالله و پیوند ارگانیکش با دولت ایران روشن است، اما معلوم نیست بهروز کاشفی با چه هدف و پشتوانه ای نمایندگان به اصطلاح «مقاومت» در درون حاکمیت را به قبول «رهبری پرولتاریای ایران» فرا می خواند. پیام واقعی پشت این حرف، اعلام هم صف بودن با حاکمان و بیعت با بخش های به اصطلاح «ضدامپریالیست» هیئت حاکمه است.





No comments:

Post a Comment

خوزستان از نفس می افتد، خشم جان می گیرد

فجایع زیست محیطی در دنیای امروز اساسا نتیجه کارکرد نظام سود ـ محور جهانی سرمایه داری است. روند رو به گسترش تخریب محیط زیست در مناطق م...